نقد رمان «بوف كور» صادق هدايت

کتابی که امروز مورد نقد است، كتاب بوف کور، نوشته‌ي صادق هدایت است. این نسخه‌ي اول كتاب، چاپ سال 1332 و از انتشارات امیر کبیر است. یعنی نسخه‌ي اصلي است.
کتاب بوف کور قبل از سال 1316 نوشته شده؛ یعنی صادق هدایت این كتاب را تقریباً در سال 1315 نوشته و در سفر یکساله ای که به اتفاق کارمند سفارت رایزنی ایران در هند به هندوستان می‌رود، در آنجا خودش به صورت پلی کپی آن را تکثیر می کند و به دوستان و آشنایان می دهد. او حتی جرأت نمی کند آن را با خود به ایران بیاورد؛ چون فکر می کرده که اگر این کتاب را با خود به ایران بیاورد، ممکن است برایش دردسر و مشكل ایجاد شود که در واقع آن‌طور که او تصور می کرد نبود.
بعدها در دهه 20 که حكومت رضاخان سقوط می کند، یک آزادی نسبی بر جامعه حاکم می شود. در زمان اشغال کشور توسط قوای متفقین، این کتاب به عنوان پاورقی در روزنامه ایران که روزنامه ای دولتی بود چاپ می شود و بعدها به صورت کتاب منتشر می شود.

بوف كور در زمان حیات صادق هدایت، کتاب کم فروشی بوده است و زمانی هم که چاپ می شود، چندان مورد استقبال قرار نمی گیرد. بعدها يك سري عوامل و نيز نوع مرگ صادق هدايت باعث می شود که آثار او سر زبان ها بيافتد و مورد استقبال قرار گيرد.
از آن پس كتاب‌هاي او به چاپ های مکرر می رسد و مورد نقد های مختلف در داخل و خارج قرار می گیرد؛ تا امروز که صحبت این کتاب او همچنان در محافل عربی هم مطرح است. برای ورود به این بحث مقدمه دیگری هم لازم است؛ اول اینکه وقتی یک کتاب در طول مدت انتشار خود (تاكنون بيش از 70 سال از انتشار اين كتاب گذشته) به زبان های مختلف خارجی ترجمه می شود و نویسنده او در این کشور جزء مشهورترین نویسندگان قرار می گیرد، نقدهای مکرری هم در مورد این کتاب چه توسط خوانندگان خارج از كشور و چه توسط خوانندگان داخل كشور نوشته مي‌شود، این نقدها یا تفسیر ها خودبه‌خود تصویری از آن اثر در ذهن خواننده به وجود مي‌آورد؛ به خصوص اگر بدانیم که تعدادي از این منتقدین تصمیم گرفته بودند که این اثر را به عنوان یک شاهکار به رسمیت بشناسند و كتاب و نويسنده‌ي آن را تا عرش بالا ببرند.
اما اگر منتقدی مثل بنده پیدا شود و حرف هایی متفاوت با حرف‌هاي بقيه بزند، در اينجا بايد دو کار باید انجام دهد؛ اول باید ذهن ها را از آن تصورات مبالغه آمیز و احیانا غلط پاک کند و بعد شروع کند متن و عقيده‌ي خود را در ذهن ها بنویسد و بيان كند. بنابراين در اینجا منتقد یک وظیفه مضاعف پیدا می کند. این اولین مشکل است. دومین مشکل این است که بنده یک کتاب آماده‌ي انتشار دارم به نام راز شهرت صادق هدایت. در آن كتاب بیشتر به نقل از دوستداران و دوستان صادق هدایت، سعی کرده‌ام علل و عواملی را که باعث شهرت این نویسنده شده، دسته بندی و بعد تجزیه و تحلیل کنم. در اينجا به يك مورد آن اشاره مي‌كنم. خود صادق هدایت، به نقل از دوستدارانش، از اینگونه شهرت‌ پيدا كردن‌ بیزار بود و آن را به تمسخر می گرفت. بعضی از دوستانش مثل خانلری که از مشاهیر ادبیات ایران بود و مدتی هم وزیر آموزش و پرورش در دوره محمد رضا پهلوی در دهه 40 بود يا شخصی مثل الف. فرزانه که از طرفداران صادق هدایت بود و کاملترین کتاب را در مورد هدایت نوشته که در فرانسه چاپ شد و در ایران هم ترجمه و چاپ شد، اینها خودشان هم گفته اند که این شهرت، شهرت مشکوکی بود که خود صادق هدایت از این شهرت به عنوان شهرت مشکوک یاد می کرد و اینکه مشخص بود كه عواملی دست به دست هم داده اند و خواسته اند این شهرت را به وجود بیاورند.
نکته بعد اینکه حجم نوشته هایی که تابه امروز راجع به صادق هدایت چاپ شده، شاید دهها برابر حجم آثار خود او است. ما تا به امروز در ایران نویسنده ای نداريم که اینقدر راجع به او در داخل و خارج از کشور مطلب یا کتاب نوشته شده باشد كه در اين ميان یکی دو مورد، نظرات مخالف بوده و بقیه نظرات موافق بوده و نظرات مخالف هم، نظرات مخالف مستند و محکم نبوده است و بیشتر جنبه های شعاری و احساسی داشته است.

در اينجا بهتر است كمي هم در مورد بيوگرافي صادق هدايت صحبت كنيم.
صادق هدایت در سال 1280 هجری شمسی در يك خانواده اشرافی رو به زوال در تهران متولد شد و در سال 1330 در پاریس به وسیله گاز به زندگی خود پایان داد؛ یعنی حدوداً 50 سال زندگی کرد.
پدرِ پدربزرگش از رجال دوره ناصری و مفسر کتاب افضل السفها و روضه الصفا نادری و بعضی آثار دیگر بود.
پدربزرگش یعنی جعفر قلی خان نیرالملک، رئیس مدرسه مشهور دارالفنون و مدتی هم وزیر علوم بود (بین سالهای 1275 تا 1283 به مدت هشت سال). از ديگر پست‌هاي او: مدیر موسسه نظام، رئیس معارف استان فارس، حاکم مراغه، رئیس هیئت شیلات، مدیر کل ثبت اسناد و املاک و مدتی هم رئیس الوزراء حاکم وقت بود.
پدر صادق هدایت، یعنی هدایت قلی خان اعتضاد الملک، در زمان قاجار مناصب بالایی داشت؛ سالها حاکم شهرهای مختلف بود. مشاور نخست وزیران دولت قاجار بود و سالها مدیر کل ادارات و سازمان های بزرگ بود. با سقوط دولت قاجار و روی کار آمدن دولت پهلوی، منصبی در حد دولت قاجار به او ندادند، ولی باز هم جزء مدیران مهم دوران محمدرضا پهلوی بود.
مادر هدایت زیورالملوک نام داشت. دختر مخبرالسلطنه بزرگ و نوه اعتضاد الملک بود.
برادر بزرگ صادق هدایت، یعنی محمود هدایت، حقوق‌دان بود. البته در زمان رضاخان نخست وزیر و معاون دیوان عالی کشور بود.
برادر دیگرش عیسی، از افسران ارتش رضاخان بود؛ او سرلشکر و رئیس دانشکده افسری رضاخان بود.
مخبرالسلطنه پسر عموی صادق هدایت، در سالهایی که هدایت بورسیه شده بود و در اروپا مشغول به تحصیل بود، نخست وزیر رضاخان بود.
درواقع در بعضی تذکره ها نوشته اند که به خاطر نفوذ خانواده‌اش در دستگاه دولتي بود که هدايت بورسیه گرفت و در اروپا مشغول به تحصیل شد. مخبرالسلطنه پسرعموي صادق هدايت، همان کسی بود که نهضت خیابانی را در آذربایجان متلاشی کرد.
شوهر خواهر هدایت، سپهبد علی رزم‌آرا، نخست وزیر دولت محمدرضا بود كه به علت کارهایی که انجام داده بود، توسط فدائیان اسلام مهدور ‌الدم اعلام شد و پس از مدتي اعدام انقلابی شد.
خلاصه اينكه در کل، در طایفه هدايت، مدير و سرلشکر و وزیر زیاد بود؛ این را محمد علی همایون کاتوزیان در کتاب صادق هدایت از افسانه تا واقعیت می گوید. بنابراین دیده می شود که صادق هدايت در یک خانواده اشرافی روبه زوال، ولی بانفوذ که هم دررژیم پهلوی و هم دررژیم قاجار دارای مناصب بودند زندگي مي‌كرد.

صادق هدایت مدتی در دارالفنون درس خواند، ولي به علت ناراحتی چشم مدتی ترک تحصیل کرد. بعد در مدرسه مسیحی تهران تحت نظر کشیشان و مدرسان فرانسوی ادامه تحصیل داد. (البته بیشتر کسانی که در تاريخ معاصر ما به عنوان پیشروان شعر نو و داستان نو و شخصیت های مشهور جهانی مطرح شده اند، عمدتاً فارغ التحصیل این مدارس و از خانواده‌های مرفه بودند.) هدایت در سال 1305 یعنی در 25 سالگی جزء محصلین اعزامی با بورسیه دولت، به بلژیک سفر کرد. در آنجا چند رشته عوض کرد و در كل، در تحصیل موفق نبود و طي نامه نگاری های زیادی كه با اقوام خود در ايران کرد، اصرار داشت اورا به فرانسه منتقل کنند. خانواده اش هم به دلیل نفوذی که در دربار داشتند، او را به فرانسه اعزام کردند و در آنجا در رشته‌ي دیگری شروع به تحصیل کرد که در آن هم موفق نبود و کلاً از حد دیپلم در زمان خودش فراتر نرفت.
يك بار در فرانسه خواست خودش را در دریاچه بیاندازد و غرق کند که موفق نشد.
پس از مدتي به ایران برگشت و مدت محدودي مشغول به کار شد. پس از آن، حدود یک سال به هند رفت و در آنجا زبان پهلوی را آموخت و چند متن پهلوی و يك کتاب کوچک پهلوی را هم به فارسی ترجمه کرد. در سال 1316 مجدداً به ایران برگشت و در بانک ملی استخدام شد، اما بعد از مدتی استعفا داد و به استخدام وزارت فرهنگ درآمد.
بعد از مدتی در سال 1320، به عنوان مترجم در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران مشغول به كار شد. تا پایان زمانی که در ایران بود یعنی سال 1329، مشغول به همین کار بود که در اواخر سال 1329 برای خود کشی به پاریس رفت و درآنجا در 19 فروردین 1330، در خانه‌اش شیر گاز را باز گذاشت وخودکشی کرد و در گورستان مسیحیان در پاریس به خاک سپرده شد.

آثاری که از او منتشر شده عبارتند از :

1. انسان و حیوان: کتاب ابتدایی و ضعیفی بود که در همان بیست و سه سالگی آن را چاپ کرد.
2.
فوايد گياه‌خواري: در 1303 در برلین آن را چاپ کرد.
3.
نمایشنامه پروین دختر ساسان و نمایشنامه کوچک افسانه آفرینش: كه در سال‌هاي 1308 و 1309 به صورت دو کتاب مستقل بود.
4.
زنده به گور: اولین کتاب داستانی است كه در سال 1309 به چاپ می رسد؛ يعني در بیست و نه سالگی صادق هدايت.
5.
سه قطره خون: در سال 1311.
6.
سایه روشن: مجموعه داستان در سال 1312.
7.
نیرنگستان: مجموعه ای از آداب و رسوم خرافی مردم (به تعبير خود او) در سال 1312.
8.
نمایشنامه مازيار: در سال 1312.
9.
علویه خانم: مجموعه داستان در سال 1312.
10.
ترانه های خیام: كه همان دیوان خیام است با یک مقدمه ای که هدایت نوشته در سال 1313.
11.
مستطاب وقوق سهاب: مجموعه طنز روزنامه ای در سال 1313.
12.
سگ ولگرد: مجموعه داستان در سال 1321.
13.
ولنگاری: مجموعه طنز در سال 1323.
14.
حاجی آباد: داستان بلند در سال 1324.
15.
توپ مرواری: در سال 1327.
16.
بوف کور: در سال 1315 در هند.

هدایت همچنین در سالهای 1327 و 1329 با کمک حسن قائمیان که دوست صمیمی او بود، آثاری از کافکا را ترجمه کرد و مقاله ای هم به نام پیام کافکا نوشت. بعضي آثار هدایت بعد از مرگش به زبان های عربی، انگلیسی و فرانسوی ترجمه و چاپ شد.

اما بوف کور اثری است چند لایه و نسبتاً داراي جنبه های پیچیده و تاثیر پذیر و در طول سالیان متمادی نيز نقدهای متعددی روی آن شده و هرکس كه بخواهد نقد جدیدی روی آن کند، حتما باید نقدهای قبلی را جواب دهد و اگر چیز جدیدی هست، بگوید. به قول جلال آل احمد اگر کسی بخواهد آن را نقد کند، نقد آن باید به اندازه خود کتاب باشد. کتابی است حدوداً در 128 صفحه و نقدی که من روی آن نوشتم، تقریبا 250 صفحه می شود.
بوف کور به قول غربی ها يك رمان کوتاه است. مکان وقوع داستان، شهر ری است که البته اشاره ای به زمان وقوع داستان نمی شود. مفسرین می گویند زمان رضاخان است.
شخصیت مهم داستان، مرد جوانی است که راوی داستان است و تا آخر داستان، نه سن و سالش معلوم می شود و نه شخصیتش؛ چون خودش صحبت می کند و شغلش هم نقاشی روی قلمدان است. این نقاش روی قلمدان ها به یک صورت نقاشی می کشد؛ یک جوی آب هست که یک طرف آن پیرمردی نشسته و شالی بسته و ریشی داردو طرف دیگر جوی آب دختر جوانی است با چشمان سیاه که خم شده و شاخه گلی به این پیرمرد می دهد. او اين نقاشی را در همه قلمدان ها می کشید. این مرد به علت تعارضی که با محیط اجتماعی اطراف خودش دارد، منزوی شده و در خانه ای در بیرون از شهر زندگی می کند.
خصوصیت عمده این مرد که باید در بحث شخصیت پردازی به آن اشاره کرد، تعارض بین دو دنیا است. یک دنیای درونی که در اين دنيا این مرد عاشق یک زن اثیری (غیرخاکی) است و در عالم خودش یک زن اثیری دارد و به شدت عاشق او است و همان زنی است که روی قلمدان ها می کشد؛ ولی در عالم بیرون دچار خشونت است. آن گلی هم که در نقاشي، دختر به پیرمرد می دهد، گل نیلوفر است.
پستوی اتاق او یک روزنه دارد که روزی از آن روزنه چشمش به صحرای بیرون خانه اش می افتد که در آنجا مردم براي تفريح به سیزده بدر آمده بودند و در آنجا همان چیزی را که در روی قلمدان ها می کشید می بیند و مجذوب زیبایی آن زن می شود. بعد از آن روز، هرچه آن دختر را جست جو می کند نمی یابد. بعد از دو ماه و چهار روز جست‌وجو که از گشتن به دنبال آن دختر خسته می شود، ناگهان همان زن را روی سکوی خانه اش می بیند. زن با او وارد خانه می شود وروی تخت او دراز می کشد و به خواب می رود. آن مرد شراب زهرآلودی را که از مادرش که زنی رقاصه بود به او به ارث رسیده، در حلق زن می ریزد. پدرش يك تاجر بود که در سفري كه به هند می رود، با این زن رقاصه ازدواج می کند و حاصل اين ازدواج هم این پسر می شود. این پسر نزد عمه اش بزرگ می شود که دختر عمه ای هم دارد. در داستان، راوی از زن خودش متنفر است؛ چون این زن با همه هست، ولی با شوهر خودش نیست. به هرحال او زهر را به آن زن می دهد و می بیند که پس از مدتي، از بدن آن زن كرم بيرون مي‌آيد؛ البته با جسد زن هم معاشقه می کند. بعد آن جسد را قطعه قطعه می کند و در چمدان می گذارد و می خواهد اورا در بیرون دفن کند. ناگهان پیرمردی را می بیند که سوار گاری است و شبیه همان پیرمردی است که در نقاشی هایش می کشد و انگار پيرمرد می داند که او مي‌خواهد چه کار بكند. پیرمرد او را با خود به یک جای دور مي‌برد و برای او يك گور می کند؛ یک گلدان هم پیدا می کند که اثری باستانی است و آن را به راوی هدیه می کند و خودش می رود؛ آن مرد، جسد زن را دفن می کند و از آنجا به سوي خانه‌ي خود به راه می افتد. اما در بین راه، مسیرش را گم می کند و آن پیرمرد به کمک او می آید و او را به خانه اش می رساند. آن پیرمرد خنده های وحشتناک و قیافه ای ترسناك داشت.
وقتی به خانه اش می آید، احساس وحشت می کند؛ در فاصله ای که منتظر است گزمه ها بیایند و او را دستگیر کنند، تصمیم می گیرد خاطراتش را بنویسد. داستان دو قسمت است؛ در حین اینکه او می خواهد داستان خود را بنویسد، به گذشته های دور سفر می کند و تبدیل می شود به مردی که در قرن ها پیش، مثلا در زمان عباسیان در ري زندگي مي‌كرده.

این خلاصه‌ای از داستان بود. حال باید اثر را نقد تطبیقی کنیم
در نقد تطبیقی که شاخه ای از نقد است، اثر با آثار همزمان یا پیش از خودش مقایسه می شود؛ تا سنجیده شود که میزان تاثیر پذیری این اثر از ديگر آثار چقدر بوده و يا چقدر برروی آنها تاثیر گذاشته است. این گونه سنجش ها مي‌تواند با دقت میزان خلاقیت و نوآوری نویسنده را در اثر مشخص کند.
بوف کور به نظر اکثر نقدکننده های آثار هدايت، از آثار دیگری متاثر بود. هم از آثار قبلی خود هدایت که گفته می شود آنها مقدمه این اثر بودند، هم از بعضی آثار و هم از برخی مکاتب ادبی غربی. من این نقل قول ها را براساس روایاتی که خود آنها بيان کرده‌اند مي‌گويم. البته باید توجه داشت که اگر میزان تاثیر پذیری یک اثر از آثار ماقبل خودش بیشتر باشد، آن اثر را اقتباسی می گویند و در نهايت اگر نویسنده مآخذ خودش را ذکر نکرده باشد آن را سرقت ادبي مي‌گويند. امروزه در محاکم قضایی، سرقت ادبی محاکمه دارد. مجموعه آثاری که بوف کور از آنها اقتباس کرده، کتابهای خود صادق هدایت مثل داستان های کوتاه سه قطره خون، زنده به گور و... است.

گفته می شود بوف كور از داستان هوسباز که نوشته خود هدایت است متاثر است.
انورخامه ای، از دوستان گذشته صادق هدایت می گوید، هیچ شباهتی بین بوف کور و داستان های دیگر صادق هدايت نیست؛ مگر سه قطره خون و زنده به گور که خود این داستان ها هم با دیگر کتابهای او شباهتی ندارند و هر سه کتاب از زبان اول شخص مطرح می شود.
خانم سیمین کریمی، از کسانی که راجع به صادق هدایت مقالاتي نوشته می گوید، استفاده از عناصر شعری و پرداخت داستانی دارای لایه های متعدد با ساختار ویژه، با كتاب سه قطره خون در کارهای هدایت شروع می شود و بقیه داستان هایش، واقعیت‌گرایي معمولی است كه در بوف کور به اوج زیبایی خود می رسد.
آذر نفیسی که از دیگر منتقدان خاص آثار موج نو می گوید، سه قطره خون یا بوف کور، با دریافت حس و جوهر یک تجربه ذهنی توانسته است این تجربه را به صورت عینی ارائه دهد که بیشتر منظورش تجارب درونی است. راویان هر دو داستانش (بوف كور و سه قطره خون) مریض احوال هستند، ولی می خواهند بنویسند. در هر دو كتاب، راوی داستان می خواهد با دیگران تماس برقرار کند و ریشه بیماریش نيز تنهایی است. دیگران هم به این نكته اشاره کرده‌اند.

داستان هوسباز داستانی است که هدایت در فرانسه می نویسد و همانجا هم به چاپ می رسد. داستان از اين قرار است که یک زن به نام فیلیسیا که اروپایی است، در یک پانسیون اقامت می کند؛ روبه روی این پانسیون، یک پیرمرد - مثل همان داستان بوف کور زندگي مي‌كند که راوی عاشق این زن می شود؛ ولی این زن به او اعتنا نمي‌كند؛ اما به آن پیرمرد جواب می دهد. نهایتاً پیرمرد می میرد و راوی به سراغ فیلیسیا می رود و با او به معاشقه می پردازد؛ به محض اینکه فیلیسیا را در آغوش می گیرد، ناگهان روح پیرمرد در قالب یک خفاش وارد می شود و بین این دو فاصله می اندازد.

ز جمله منابعي كه صادق هدايت از آن تأثير پذيرفته، دفتر خاطرات يك شاعر آلمانی به نام ریلکراست.
اولین و آخرین کسی که این مطلب را بيان و افشا کرد، آل احمد بود. چند ماه بعد از مرگ هدایت، جلال آل احمد نقدی بر بوف کور نوشت که بهترین نقد نيز بوده و هست؛ در صورتیکه آل احمد مدعی نقد هم نبود. در آن نقد به این نكته اشاره کرد و عین جملات اشاره ای به دفتر خاطرات ریلکر، جملات خاصي است؛ چرا که در پاورقي، خواننده را به زبان فرانسوی ارجاع می دهد و شماره صفحه‌ی عبارات مشابه در بوف کور و كتاب ریلکر را هم ذکر می کند.
محمدعلي كاتوزيان مي‌گويد، شباهت بین عبارات مورد مقایسه ریلکر و بوف کور، حیرت انگیز است. شاید هم هدایت قطعات مورد نظر را رونویسی کرده و در متن اثر خود گنجانده است.
از قضا آن جملات بوف کور که رونویسی جملاتی از دفتر خاطرات ریلکر است، مربوط به بخش دو رمان است و شباهت دوم، شباهت با داستان ماجرای دانشجوی آلمانی، اثر واشنگتن آئر است.
این شباهت در سال 1373 افشا شد؛ یعنی 68 سال بعد از انتشار بوف کور و اگر این افشاگری در همان سالهای اول صورت مي‌گرفت، چه بسا خیلی از این نقدهایی که بر بوف کور شد، قدری بیانشان تغییر می کرد.
شخصي به نام عنایت الله دستغیبی، با اسم مستعار سعید، در روزنامه اطلاعات مورخ 3/10/73 عنوان مطلب خود را اینگونه نوشت: بوف کور را صادق هدایت نوشته یا ریلکر؛ یعنی تا اين حد شباهت بین این دو اثر دیده است.
آقاي دستغيبي داستان واشنگتن آئر لینگ را ترجمه کرد و گفت حالا مي‌توانيد شباهت اين دو داستان را ببينيد و این داستان را به طور كامل چاپ کرد.
ماجرای دانشجوی آلمانی در سال 1824 میلادی نوشته شده و بوف کور در سال 1930 میلادی؛ یعنی 106 سال بعد. این داستان درمجموعه داستان های نویسندگان آمریکا چاپ و نوشته شده بود.
داستان آئر وینگ در مجموعه‌اي منتخب از آثار نویسندگان و شعرااز ابتدای قرن 17 تا قرن 20 به چاپ رسیده است. واشنگتن آئر وینگ متولد 1783 میلادی و متوفی به سال 1859 میلادی است. او نویسنده و طنز پرداز قرن 19 آمریکا است. ماجرای دانشجوی آلمانی، در مورد یک دانشجوی آلمانی است که در زمان انقلاب فرانسه ساکن پاریس است و فردی است منزوی مثل خصوصیات راوی بوف کور نيز فردی خجالتی است، اما دارای طبیعتی گرم و آتشین که فقط در زمانی خاص، در قالب تخیلاتش به ظهور می رسد.
به نقل از خود آقای عنایت الله دستغیبی: گر چه بیش از حد خجالتی و ناآگاه از راه و روش های دنیوی برای نزدیکی به جنس لطیف بود، اما زیبایی جنس مونث را به شدت تحسین می کرد و در تنهایی خودش غرق در تصویر کردن اندام و صورت هایی که دیده بود می شد، مثل بوف کور و در این تخیلات، تصویرهایی از نرمی و لطافت، حتي بیرون از عالم واقعیت می نمود. در حالی که افکارش در چنین مراحل هیجان زده و ماوراء طبیعی سیر می نمود، یک رویا، اثر غیر عادی برایش داشت ( این رویا همان زن اثیری بوف کور است ) که صورت زنی با زیبایی فوق بشری داشت؛ چنان اثری که کراراً تکرار می شد و افکارش را به هنگام بیداری روز و خواب شب احاطه می کرد. به طور خلاصه با تمام وجود عاشق سایه روشن این رویا شد و آنقدر این رویا تداوم یافت که تبدیل به یکی از افکار ثابتی شدکه بر مغز افراد مالیخوییایی چنگ می اندازد و گاهی به اشتباه به دیوانگی تعبیر می شود. شبی که او به طرف خانه اش می رود، عین همان شبی است که راوی بوف کور که بعد از دوماه و چهارروز که به دنبال آن زن اثیری گشت، به خانه برمی گردد. او دیرهنگام شبی طوفانی، ضمن عبور از چند خیابان قدیمی مارن، در حال بازگشت به خانه‌اش بود. صدای سهمگین غرش رعد در ساختمان های بلند خیابان های باریک می پیچید و درحالیکه وولفاین از وسط خیابان می گذشت، از دیدن يك گیوتین در نزدیکی خود، با وحشت خودش را به کنار مي‌كشد؛ چون آن زمان اوج حکومت ترور بود که در بوف کور هم یک چینین وحشتی وجود دارد و این دستگاه وحشتناک مرگ آفرین، همیشه آماده به کار بود و همواره در کنار چهار چوبش، خون افراد شجاع و شرافتمند جریان داشت. با وحشت در حال گذشتن از کنار گيوتين است که متوجه شبحی مي‌شود که بر پایه‌ي پله هایی که به چهارچوب گيوتين منتهی می شود، چمباتمه زده است. چند مرتبه روشنایی شدید برف، هیکل اورا واضح تر نشان مي‌دهد که هیکل زنی بود که لباس سیاهي برتن داشت؛ مثل دختر بوف کور. یعنی حتی در جزئیات هم شباهت دارند و در حالیکه به جلو خم شده، صورتش را در دامانش پنهان کرده، زلفهایش تا زمین آویزان شده و باران مثل جویی از لابه لای آن به زمین می ریزد. در بوف كور، آن زن در پله ورودی خانه نشسته بود، ولي این در اينجا اين زن روي پله گیوتین يا كنار چارچوب آن نشسته است. مرد دانشجو توقف مي‌كند؛ زن از نظر ظاهري، بالاتر و زيباتر از مردم عادی می نمود و هنگامی که چراغ روشن شد او توانست بهتر به او خیره شود، بیش از همه سرمست زیبایی او شد. دورتادور صورت مهتابی رنگش را که لطافت خیره کننده ای داشت، دسته دسته موهای سیاه که به رنگ پر کلاغ بود احاطه کرده بود و چشمانش درشت و شفاف بود؛ تا جایی که تقریباً به وحشی گری شباهت داشت و لباس مشکی كه بر تن داشت، نشان می داد كه دارای تقارن کامل بود.
خلاصه آن دانشجو، زن را به خانه اش می برد و با او در می آمیزد. صبح روز بعد، دانشجو عروسش را بیدار کرد و رفت به دنبال آپارتمان وسیع تری که در شأن عروسش باشد. اما وقتی برگشت، دید سر آن زن آویزان است؛ نزدیک رفت ودستش را گرفت، دید نبضش هم نمی زند و سرد است و در یک کلام او یک جسد است.
در آخر هم می خوانیم که آن دانشجو در یک بیمارستانی در پاریس است. زیبایی اثیری یک زن خیالی که قهرمان داستان اورا دیده و عاشقش شده باعث مي‌شود كه او را با خود به داخل خانه ببرد و تا مرد به خودش مي‌آيد، زن تبديل به جسد شده است. بالاخره مرد دانشجو به پليس خبر می دهد و بعد از آمدن پليس معلوم می شود که یک نخ دور گردن زن بوده و در واقع او قبل از آن مدن به خانه مرد دانشجو، اعدام شده بود. اما هدایت برمی‌گردد به گذشته راوی که در این داستان، بازگشت به گذشته و رفتن به قرن های قبل وجود نداشت.

بیژن جلالی شاعر و خواهر زاده صادق هدایت است و چند سال پیش فوت کرد. او هم مثل صادق هدایت تا آخر عمر ازدواج نکرد و در پاریس درس می خواند. او هم یک مقاله مفصل راجع به صادق هدایت نوشت. عنوان آن مقاله، صادق هدایت و همتای فرانسوی او ژرار دورروار است.
ژرار دورروار متولد سال 1808 و متوفی به سال 1855 ميلادي است که تقرباً 47 سال عمر کرده است. بیژن جلالی در این مقاله با استناد به مقاله ای که یک منتقد خارجی نوشته است، در هفت مورد شباهت بین بوف کور صادق هدایت و ژرار دوئروان را نقل می کند.
آن نویسنده فرانسوی کاسپروالری رادو نام دارد که حسن قائمیان، مقاله اش را ترجمه کرده و عنوان مقاله نيز نویسنده‌ي ناامید است.
بیژن جلالی مي‌گويد: یکی از جنبه های آثار هدایت، به خصوص بوف کور که پس از ترجمه آن به زبان های اروپایی مورد توجه منتقدین غربی هم قرار گرفت، شباهت مضامین آنها با آثار چند نویسنده غربی است.
آندره بروتن و آندره روسون بعد از انتشار بوف کور به زبان فرانسه به شباهت بوف کور با آخرین اثر نرووان به نام اورولیا که آن هم کمی قبل از خودکشی نوشته بود، اشاره کردند. او هم مثل هدایت خودکشی می کند؛ او در 47 سالگی و هدایت در سن 50 سالگی.
همچنین در مقاله ای به زبان ایتالیایی که آقای ایرج افشار برای اولین بار به وجود آن در مجله ای به نام کتاب امروز، چاپ پاییز 1352 اشاره کرده و كپي آن را نيز به آقاي جلالي داده‌اند، مقایسه جالبی بین بوف کور و اورالیای نروال به عمل آمده است.
آقای جلالی می گوید، نه تنها در روح هدایت و نروال شباهت هایی وجود دارد، بلکه در مضامینی که در سراسر آثار نروال دیده می شود نيز شباهت ها یی با بوف کور دیده می شود. ايشان به جای اینکه بگوید در مضامینی که در آثار هدایت است، شباهت هایی با نروال دیده می شود، برعکس می گوید، شباهتهایی بین مضامین نروال با هدایت وجود دارد. در صورتی که نروال هشتاد سال قبل از هدايت بوده است.
این‌گونه سفسطه ها را بعضی از دوستان از جمله آقاي کاتوزیان که قصد داشتند به شباهت های کارهای هدايت با دیگران اشاره کنند، بيان كرده‌اند.
آقای جلالی می گوید، در اینجا بايد متذکر شد كه: یکی اینکه نروال که بعضی ها از او به عنوان تنها رمانتیک واقعی فرانسه نام می برند، دچار اختلالات روانی بود و چندین بار از سال 1841 به بعد در کلینیک امراض روانی بستر بود. نروال آخرین اثر خود را در کلینیک نوشت و چندی بعد در پاریس خود کشی کرد. اورلیا شرح بحرانها، ترسها، عشقهای نروال است؛ البته اورلیا توسط کسی نوشته شده است که نثری زیبا دارد و متني قریب و فوق العاده است، برعکس بوف کور توسط کسی نوشته شده که بر عقل خود تسلط داشته و سالم بوده است.

مضامین و شباهت‌هايي را كه به طور كلي منتقدین و مفسرین هدايت و نروال به آن اشاره کرده‌اند، می توان به طور خلاصه به صورت زیر شرح داد:

1) زمان: زمان و دلهره هاییکه از آن حاصل می شود؛ زمان نه به طور معمول، بلکه به صورت دوره ای تکرار می­شود. از این‌رو مسئله خاصی که برای هردو نویسنده مطرح است، محدود به زندگی کنونی نیست، بلکه شامل زندگی های قبلی نیز می شود.

2) نوسان دائمی بین رویا و واقعیت : نروال - همان طور که یکی از منتقدانش نوشته - در رویا غرق می شود و رویا زندگی اورا می بلعد؛ مرز واقعیت و عالم رویا را نمی فهمد و آن را گم می کند و نیاز به کمک شدید دارد. نروال واقعا عالم ذهنیش اینچنين بوده؛ اما هدایت می گوید من در تک تک عناصر بوف کور فکر کردم، بعد آنها را نوشتم. در بوف کور هدایت، مرزهای ظاهری و خشن بین رویا و واقعیت یکدیگر را می شکنند و همدیگر را کامل می کنند؛ یعنی رویا وسیله ای می شود برای رسیدن به واقعیت است. این شگرد سوررئالیست ها است.

3) عشق تسلی ناپذیر و غیر زمینی: عشق تسلی ناپذیر و غیر زمینی که در آن معشوق در چهره های مختلف پیدا می شود؛ در صورت معشوق، به دو صورت فرشته دوزخی و بهشتی زن برمی خوریم. این عشق معمولاً ناکام است. این تجلی چهره‌ي ازلی زن، شامل مادر هم می شود. در بحث لیون، مادینه‌ي جان، یعنی بخش زنانه‌ي وجود مرد و نرینه‌ي جان، يعني بخش مردانه‌ي وجود زن. مادینه‌ي جان در واقع آن تصویر تاریخی است که يك مرد، از يك زن ایده‌آل در ذهن خود ساخته و نسل به نسل منتقل می شود. این تصویر، تصویری است که شاید شکل هیچ زن دیگری نباشد. می گوید، البته تنها تاثیری که هرشخص می تواند براین شکل بگذارد، نوع رابطه اش با مادرش است و نيز زنانی که از کودکی تا جوانی بر شخصیت او اثر می گذارند. مجموع آن تصویر ازلی باستانی و عمومی مردان از زنان و تجارب شخصی مرد از زن که از مادر آغاز می شود و در زن های دیگر نيز ممکن است ادامه پیدا کند، همان مادینه‌ي جان مرد است. البته این مادینه‌ي جان، در برخی وجوه منفی و برخی وجود مثبت دارد. وجوه مثبت، روشن‌بینی شدید است که در زنان است و در مردان نیست. یک بصیرت خاص شهودی در زنان وجود دارد که آن غلبه‌ي جنبه‌ي عقلانیت در مردان، مانع می شود که جنبه شهودی در آنها بروز کند. در این داستان بیشتر بحث چهره و اندام مطرح است و راوی می گوید، فکر می کنم که او خیلی پاک است و اگر به او دست بزنم ناپاک می شود. گاهی مردی او را در چهره‌ي زنی می یابد؛ یعنی همان تصویر ازلی که از زن دارد در او می بیند و ممکن است با او ازدواج کند. این تجلی شامل مادر هم می شود. نروال در کتاب اورالیا شرح کامل آن را داده است.

4) هویت و شخصیت مضاعف: در این داستان، انسان ها تکرار می شوند. راوی یک پدر دارد که شبیه پیرمرد روی گلدان است و پیرمرد روی گلدان، شبیه پیرمرد خنزل پنزلی است و او هم شبیه نعش کش است و در آخر می شود، همان راوی و برای زن هم همین طور، مادر و زن روی گلدان و.... دو نفر هستند که ریشه‌ي اصلی این داستان را به طور صحيح پیدا کرده‌اند؛ یکی آقای شمیسه است و دیگری آقاي جلال ستاری که در روان‌شناسی تخصص دارد. همه منتقدان قبل و بعد اینها، این اثر را تفسیر روان‌شناسی فرویدی کردند که غیر قابل قبول است. در بوف کور داشتن شخصیت مضاعف، یکی از جنبه های اساسی اثر است. راوی با سایه اش حرف می زد که بعضی از منتقدین گفته اند، اینها همه چهره های دیگر راوی است.

5) حضور دائمی مرگ (حساسیت متافیزیک): نه تنها بوف کور مرگ آلوده است، بلکه مرگ، از کارهای اساسی آثار هدایت است. کشش مرگ در آثار نروال هم محسوس است. به جای اینکه اول از نروال نام ببرد، بعد از هدایت، برعکس، اول هدایت را می گوید، بعد نروال را. برای هردو نویسنده در مرگ است که عشق کامل می شود.

6) نج بردن از یک گناه نابخشودنی : گناهی که ریشه در بودن و زندگی کردن دارد؛ زندگی که طی آن باید عقوبت این گناه را همواره تحمل کرد. این حس گناه یا جرم که به احساس گناه نابخشودنی نسبت به معشوقه تبدیل می شود، با صحنه های نوشتن نامه های عذر خواهی از سوی نروال همراه است. هدایت این مسئله را در پیام کافکا، ولی مقداری از زبان خودش، به بهترین وجه تعبیر کرده است. این جنبه هدایت و نروال را می توان آن دنیایی دانست.

7) هر دو نويسنده، بخشي از فعالیت خود را صرف جمع آوری و مطالعه اعتقادات عامیانه کرده‌اند. نروال مطالعات زیادی در جادوگری و همچنين احظار روح داشت، صادق هدایت نيز به جادوگری علاقه داشت. نهایتاً بیژن جلالی اینگونه نتیجه می گیرد: منطقاً می توان حدس زد که هدایت با آثار نروال به عنوان یک نویسنده رمانتیک قرن 19 و همچنین به عنوان نویسنده ای با جنبه های مدرن و منحصر به فرد، آشنا بوده است؛ به خصوص در سالهای 1920 که هدایت در سفر اولش برای تحصیل در پاریس زندگی می کرد، اوج فعالیت سوررئالیستی بود که نروال را مورد تحسین قرار می دهند. البته آقای جلالی می گوید که از طرف رجلسکو در رساله کوچکی كه در مورد رمان و داستان کوتاه در ادبیات ایران نوشته، ضمن بحث در مورد آثار هدایت، به شباهت بسیار بوف کور و اورلیا اشاره می کند. اما در ادامه مي‌گويد، هدایت فقط نروال را می شناخته واو هدایت را وادار به خواندن آثار نروال کرده است؛ البته این شهادت قابل قبول نیست. آقاي کاتوزیان هم به شباهت بوف کور به اورلیا اشاره می کند و می گوید، شاید هدایت از اورلیا یا مدرنیست هایی که احتمالاً از تکنیک‌هاي آن چیزی آموخته‌اند، پيروي كرده باشد؛ یعنی ممكن است با واسطه یا به طور مستقیم، از آنها چیزهايی یاد گرفته باشد.

8)‌ تاثیر از سینمای صامت و اکسپرسیونیستی: وقتي هدایت در پاریس بود، تفریحش سینما و پارک و... بوده است. آن زمان در دوره دانشجویی هدایت، سینما زیاد بود. خانم آذر نفیسی که الان ساکن آمریکا است می گوید، تاثیر سینمای صامت عموماً و سینماي اکسپرسیونیست خصوصاً بر بوف کور (از سر و وضع پیرمرد خنزل پنزلی و خنده بی صدایش تا کالسکه‌ي نعش کش و مناظر پس زمینه بر صحنه های بخش اول، نیازمند تحقیق و بررسی بیشتری است.) البته در آن زمان در اروپا، مردم سوار درشکه می شدند و سوار کالسکه نمی شدند.

جوی که برداستان حاکم است، خیلی خشن و ترسناک است؛ چه در زمان حال و چه در دوره‌ي عباسی، گفته می شود که صدای پای گزمه های مست می آید. در اینجا دو نکته وجود دارد؛ یکی اینکه شاید به قدری خفقان زمان رضاخان شدید بود که نمی توانستند این را تحمل کنند یا اینکه ترسو بودن نویسنده باشد. صادق هدایت با اینکه ارتباط تنگا تنگي با چپی‌ها داشت، ولی هیچ وقت بازداشت نشد. یعنی هیچ وقت خطری او را تهديد نمی‌کرد. هیچ چیزی که بتوان ثابت کرد که زمان رضاخان است، در داستان بیان نشده؛ ولی مفسرین دوست داشتند که آن را به زمان رضاخان نسبت بدهند. زمان خطی در این داستان شکسته می شود؛ یعنی ترتیب قرار گرفتن حوادث به هم می خورد. البته در داستان های ایرانی به این صورت زمان شکسته نمی شود.

درون مایه این داستان جزء بحث های بعدي است. نقد باید ساختار داشته باشد. در یک اثر بعضی اوقات لازم است که زمینه پیدایش اثر گفته شود، راجع به نویسنده اطلاعاتی مختصر داده شود، خلاصه ای از اثر ذكر شود، اگر اثر متاثر از آثار دیگر است، باید نقد تطبیقی آن گفته شود، بعد وارد داستان شویم و ببینیم که کدام عنصر از بقیه مهم‌تر است. مقدمه‌ي اینها، این است که بفهمیم اثر در چه مکتبی نوشته شده است؛ آیاواقعیت‌گرا است ؟ آیا سوررئالیسم یا فراواقعیت گرا است ؟ و.... اكثراً این اثر را فراواقعیت‌گرا گفته‌اند. اثر فراواقعیت گرا، اثری است که در آن به وجوه درونی شخصیت داستان بیشتر از وجوه بیرونی توجه می‌شود. در نگارش آن از ساختار کابوس و رویا استفاده می شود و خیلی سیال است و زمان نيز در آن می‌شکند. زياد از منطق بیرونی تبعیت نمی کند. یکی را جای یکی دیگر می بینند. منطق این آثار، منطق کابوس و رویا است. مهمترین عنصری که جنبه نمادین دارد، سایه است. نقدهایی که شده، تمام این مسائل را مورد بحث قرار داده‌اند. ما اول باید در نوع اثر به نتیجه برسیم، بعد نمادها را تفسیر کنیم و سپس جزء عوامل رو به آخر، درون‌مایه را مورد بحث قرار دهيم.